تنهایم مگذار...
دیوار استوار , پنجره ی بدون هوا.
دلم گرفته است.
دلم هوایت را دارد.
فریادم را در کدام فضا رها کنم که اوار نسازد؟
راهی به بیرون نیست.
تمامی مسیر ها را دزدیده اند مثل تک تک ستاره ها.
جریان سریع زمان بی تاب است برای انتها.
جسور و محکم مرا میکوباند.
تو به من گفتی محکم باش.
پس محکم میمانم.
تنهایم مگذار...
دل کوچکم با امید تو پر شده.
قسم به اشک هایم تنها یک ارزو دارم.
بعد از خدا تو پناهم باشی.
خسته ام از بی پناهی.
با خیالت نفس می کشم.
اگر تبسمی بر لبانم می نشیند ,ان هم با یاد توست.
همه می دانند که دل کوچکم در بند توست.
تنهایم مگذار...
شاید...
شاید این اخرین راه باشد.
با من می مانی؟!
نویسنده » طاها » ساعت 7:35 صبح روز پنج شنبه 90 مهر 14