تو به من خندیدی و نمیدانستی من
به چه دلهره از باغ همسایه سیب را دزدیدم.
باغبان در پی من تند دوید.
سیب را دست تو دید.
غضب الوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من ارام ارام خش خش
گام تو تکرار کنان میدهد ازارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت.!!!
نویسنده » طاها » ساعت 1:9 عصر روز چهارشنبه 90 مرداد 19